. چانیول بهش احتیاج داشت و میدونست هرکاری میکنه تا کنار خودش نگهش داره اون لعنتی... بهش نیاز داشت و این چقدر برای بکهیون دردناک بود. دونستن اینکه کسی که داره میبوسدش همون گناهکار عوضی ایه که با اینکار سعی داره رامش کنه. ◐ - برگشتی؟ فکر کردم از دستت دارم. تو... سرفه ای میکنه و ادامه میده: - تو نمیدونی وقتی نبودی چه بلاها سرم اومد. وقتی خواستم بگیرمت اما دستم به هیچی گیر نکرد. جلوی چشمام افتادی. جلوی چشمام رفتی. وقتی افتادی... حس کردم نفس منم باهات رفت، منم باهات افتادم بکهیونم. منم مردم لبخند لوهان که داشت روی لبش کش میومد جمع میشه. تکخند تلخی میزنه و چشمای داغشو به اطراف میده؛ نباید گریه میکرد نباید. چه فکری با خودش کرده بود؟ ●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•● 🎭 اسم: معجون 🕸 🎭 فصل اول: افسانه نبود، دروغ بود! 🎭 کاپل: chanbaek•hunhan•kaisoo•krisho 🎭 ژانر: Supernatural - mysterious - Romance- smut